darkness

متن مرتبط با «شنبه به انگلیسی» در سایت darkness نوشته شده است

۱۴ اردیبهشت

  • دو روز پیش صبح ساعتای ۹ بود با صدای پر از هراس مادرم پای تلفن بیدار شدم وقتی در اتاق رو باز کردم مادرم سراسیمه در حال حاضر شدن بود که بره خونه ی پدربزرگم پدرم گفت فقط سفره ی صبحونه رو جمع و جور کن بیا اونطرف چند دقیقه بعد از رفتن مادرم صدای گریه و زاری بلند شد من هنوز هم امیدوار بودم به زنده بودن پدربزرگم نمیدونستم باید چیکار کنم فقط بدو بدو آماده شدم و به داداشم گفتم پاشو فکر کنم حاجی بابا تموم کرده ولی ته دلم میگفتم نه حاجی بابا هنوز زنده اس من امید دارم خوب بشه رفتم پشت در هر چی زنگ زدم کسی در رو باز نکرد به پدرم زنگ زدم داییم برداشت و گفتم پشت در هستم بابام اومد در رو که باز کرد گفتم سلام چیشده؟ پدرم گفت حاجی باباش تموم کرده من شوک بودم رفتم داخل خونه ولی نمیتونستم گریه کنم چند دقیقه ی بعد دختر داییم اومد امیدی که ته دلم بود رو دیگه نداشتم برای زنده بودن ولی اون لحظه باورم نمیشد نمیدونستم باید چیکار کنم درونم یک حس خلا داشتم نبودن پدربزرگنداشتنش تمااااااااما تصاویر حاجی بابا جلو چشمام بود راه رفتنش حرف زدنش خندیدنش حرکاتش الان که دارم مینویسم پر از بغضم با یادش یکی یکی خاله ها و داییا اومدن با هر بار اومدن کسی دلم میخواست بغلشون کنم و یه دل سیر گریه کنم زار بزنم وقتی وسایلش رو رفتیم از اتاق برداریم و جمع کنیم پدرم زد زیر گریه من فکر میکردم سخت ترین لحظه ی زندگیم اون روزی بود که هیچکسی رو نداشتم درمورد مشکلات انتقال خون باهاش حرف بزنم که منو درکم کنه و منو همراهی کنه تا از پسشون بربیام ولی اشتباه میکردم اتفاقا نیازی نبود اون همه به خودم استرس وارد کنم حالم بد بشهسخت ترین لحظه ی زندگی وقتی میشه که یکی از عزیزترین آدم های زندگیت رو با تابوت بیارن بذارن جلوت تا برای آخرین بار, ...ادامه مطلب

  • شنبه

  • من همیشه از شنبه ها خوشم نمی اومد از یکشنبه ها خوشم می اومد دلیل خاصی هم نداشت صرفا بخاطر اینکه فکر میکردم یکشنبه ها من آدم خوش شانس تری هستم یا شاید چون اتفاقات خوب برای من تو روزای یکشنبه میفتاد ولی اولین دیدار من با گنبد طلایی امام علی و زیارت ضریح امیرالمؤمنین روز شنبه بود هر شنبه ایی که میاد جدای از روز اول هفته بودنش فقط منو یاد اولین دیدار میندازه اصلا چقدر خوب شد که اول هفته با یاد امیرالمؤمنین شروع بشه , ...ادامه مطلب

  • کلبه ی امن من، بلاگفا

  • وقت نکردم بیام داستان روز تولدمو تعریف کنم الانم شیفت شبم تا همین الان سرگرم بودم کمرم گرفته درد دارم کلا احساس میکنم سینوزیتم در حال عود کردنه بالای ابروهامم درد میکنه چشامم باز نمیشه تماس فرت غش بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چهارشنبه سوری اومده بپریم از رو آتیش

  • واقعا انگار همین دیروز بود که دور هم جمع شدیم قشنگ یادمه بعدش گفتم اوووو تا سال بعد و امروز سال بعدش بود :/ به سرعت برق و باد داریم فقط جلو میریم خدایا شکرت ❤️ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بهشتی ترین نقطه ایران

  • به جرات میتونم بگم هیچ جای دنیا حرم امام رضا نمیشه ❤️, ...ادامه مطلب

  • به هیچکس

  • به هیچکس توضیح اضافی نده هیچکس . . . No body ❌, ...ادامه مطلب

  • سه شنبه های بی او

  • و زندگی جریان دارد...  پ.ن. و دیگر هیچ! , ...ادامه مطلب

  • خدایا چطوری میشه شکرت رو به جا آورد؟!

  • رو تختِ اتاق خودت دراز کشیدی و آماده ی خوابیدن از اون طرف باد خیلی ملایم و خنک پاییزی از پنجره ی نیمه باز اتاق میاد داخل و وقتی خنکای باد رو حس میکنی، پتو رو بیشتر می پیچی به خودت، ولی دوس داری این باد خنک بیاد تو اتاق :) همین حین صدای نم نم بارون رو میشنوی و بوی خاک تازه بلند میشه! چشات بسته و آماده ی خوابیدن و همینجوری ته دلت میگی خدایا آخه چجوری شکرت کنم؟ و از شدت خستگی بیهوش میشی  پ.ن. ولی قب,خدایا,چطوری,آورد؟ ...ادامه مطلب

  • وقتی سریع خودتو زدی به کوچه علی چپ!

  • کاش نمیزدم :(( آخه لعنتی تو خودتم هیچی نمیگی -_- پ.ن. جبران میکنم!   + خدایا -____-,خودتو ...ادامه مطلب

  • يكشنبه

  • اولین یکشنبه ی مهر که واسه من مهربون ترین بود :))))) اول صبح هم اتاقی جآنِ دلبر (میم) از خوابِ ناز بیدارت کنه و واسه صبحونه چای و نون پنیر بزنی به بدن ^-^ تایم بین دو کلاس sa رو ببینی، ولی نگاش نکنی!  #چال_گونه #ولش_کن #آدرس #سه_سال #میدون #ترمک پ.ن. بعد از تموم شدن کلاس و قبل از رسیدن اتوبوسِ واحد کلی با همکلاسیا گپ بزنی و با رفیقت بری شیرموز بستنی بخوری :))  + علاوه بر اون هم، عصر پاییزی میم جآ,يكشنبه ...ادامه مطلب

  • از یه جایی به بعد!

  • دقیقا از یه جایی به بعد که درمورده چیزی تعریف میکنی قضیه برعکس میشه انگار،  والا :/ پ.ن. چیشدی پس؟ ,جایی,بعد ...ادامه مطلب

  • کاش به من میگفتی!

  • دوس داشتم دوتایی با هم بودیم دخترجون -__- پ.ن. آخه من با اونا راحت نیستم سختم میشه :(  ++ کاش به من میگفتی میخوای بگی بهشون خب! ,کاش,میگفتی ...ادامه مطلب

  • ظهر سه شنبه

  • خب خداروشکر که مشکل رفع شد :-)  + یه مدت دارو درمانی جواب میده و مشکل خاصی نیس... , ...ادامه مطلب

  • چهارشنبه :///

  • یه موقعایی نمیدونی چجوری خداروشکر کنی   از این همه غافلگیری هایی که امروز برام درنظر گرفته بود :))) خدایا بسی سپاس :-*** فقط یه سردار الف هست که دوس ندارم ناراحت باشه -___- فقط دوس دارم زودتر مشکلاتی که نمیگه حل شه -____- واقعا دوس ندارم ناراحت باشه می دل طاقت ندارنه :-((( +زندگیتون سورپرایزی :) ++ فک میکردین چهارشنبه هام میتونن تا حدودی عالی باشن ✌ ,چهارشنبه سوری,چهارشنبه پولی دلپذیر,چهارشنبه تعطیل است,چهارشنبه پولی,چهارشنبه بازار روزنامه خراسان,چهارشنبه تعطیل است یا نه,چهارشنبه سوری 93,چهارشنبه سوری فیلم,چهارشنبه بازار استانبول,چهارشنبه سوری تهران ...ادامه مطلب

  • چهارشنبه ی نسبتا بد

  • با وجود تمامِ بدی های روز چهارشنبه در حقِ من ولی بسیار سخاوتمندانه ^~^ این روز رو می بخشم و همچنان میخوام باهاش دوست بمانم، به امید اینکه یک روز چهارشنبه ی عالی پیش روی من باشه :) +از تمام وجودم و از ته دلم با جسم بیمارم خدارو شکر میکنم چنان که مولانا جان میفرماید شکر نعمت نعمتت افزون كند  ++حال دل آدم خوب میشه وقتی خوابیدی و عشقِ زندگیت (مادر) زنگ میزنه  و تو پس از مکالمه پست میذاری =) هزار_الله_اکبر ماشاءالله _ لاحول ولا قوة الا بالله _و هوالعلی و العظیم   پ.ن. و یک عذرخواهی از برادرجانمان -____- ببخشید داداش کوچولوهه که موقع عصبی بودنم... :|, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها