darkness

متن مرتبط با «اینجا و اکنون» در سایت darkness نوشته شده است

عادات متفاوت

  • خیلی کارا هست که بخوایم انجام بدیممن بشخصه دوست دارم با برنامه جلو برماهداف کوچیک و بزرگم رو بنویسمو نرم نرم و آهسته پیوسته سمت جلو حرکت کنمبرعکس وودی اصلا عادت ندارههمه رو تو ذهنش مرور میکنه و به ذهنش اعتماد داره کلاولی اینجوری نمیشه واقعاباید حتما ایندفعه که دیدمش یه کاغذ و قلم بردارم و درمورد هر چیزی که فکر میکنم نیاز هست یادداشت بردارم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خونه

  • امروز روز سختی بودیه مدتی هست بشدت از نظر روحی درگیر هستم و الان دیگه از نظر جسمی هم کم آوردم :( نمیتونم بین نامزدم و خانواده ها تعادل برقرار کنم نمیدونم چجوری باید رفتار کنمگاهی خیلی رفتار بچگانه دارم گاهی از درک نشدن می رنجم ولی فکر میکنم اون کسی که در آخر قراره باهاش زندگی کنم نامزدم هست بهتره پشتش باشم دلگرمیش باشم بهش اعتماد کنم تا بتونیم مشکلات رو حل کنیم باید ببینم چی میخواد من چی میخوامتا بتونیم رابطمون رو بهتر کنیم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اولین پست امسال

  • به نام خدا۲۸ اسفند شیفت شب بودمافطار اومد خونمون و بعدش منو رسوند سرکاردوست داشتم یه روز قبل از سال تحویل برم خونه مادرشوهرم و هفت سین بچینم ولی موفق نشدمحتی نرسیدم یه تماس بگیرمبعد از شیفت رسیدم خونه چون تقریبا تا صبح بیدار بودم تا ساعت یک خواب بودمبعدش بیدار شدم تا جمع و جور کردم با پدرم رفتیم بازار شیرینی و سبزه و میوه بخریمیه گلدون گل و شیرینی خریدم برای شگومی :)دقیقا موقع افطار رسیدیم خونهبعد از افطار یه استراحتی کردیم و مادرم و برادرم که رفتن بیمارستان منو پدرم و سید خونه بودیمتااا موقع سحر که موفق شدیم هفت تا سین رو جور کنیم و سال رو تحویل کنیمزمان بقدری زود میگذره که اصلا عجیب و غریبروز اول عید با یه گلدون گل و شیرینی راهی خونه مادرشوهرم شدیم وقتی رسیدیم دیدیم بنده خدا خوابیده :))بعد از بیدار شدن و ماچ و موچ و تبریک عید رفتیم خونه مادرجون یه سری زدیم و برگشتیمشب هم خونه اون یکی مادرجون رفتیم عموجون و خونوادش و عمه جون و خانواده اش اومدن یه شلوغ پلوغی شد که نگو :/بعد همه با هم اومدن اینور خونه ما :/خیلی خسته شدم جوریکه نتونستم شب بخوابم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دومین روز عید

  • وقتی از سرکار برگشتم و دید من تازه از خواب بیدار شدم ازم ناراحت شدالبته خودمم یجوری شدم ولی خب چیکار میتونستم بکنم من که تو خواب متوجه نبودم ساعت چنده بیدار شم :/ یکم غرغر کرد و بعد نصیحتم کرد :) بهش حق میدم، تنبل شدم و هیچکاری نمیکنم , ...ادامه مطلب

  • چقدر بالا و پایین داره این روزگار

  • داشتم به سالی که گذشت فکر میکردم چقدر اتفاقای مختلف افتاده یادمه هر سال اسفند ماه که می‌شد هوا یجور خاصی بهاری بود نه بهار بود ، نه زمستون ولی امسال شکر خدا همه اش بارون و برفه و از ماه های قبل زمستونی تر شده نمیدونم چطور شده که مثل سال‌های قبل اون حسی که همیشه اسفند ماه داشتم رو ندارم عشق به گردش و بازار گردی و این داستانا حقیقتا حوصله اش نیست انگار نه انگار قراره سال نو بشه و لحظه سال تحویل و این داستانا چقدر من فکر میکردم و برنامه می‌ریختم چه کنم چه, ...ادامه مطلب

  • گفتم بله رو

  • میخوام درمورد قشنگ ترین لحظه زندگیم صحبت کنم لحظه بله گفتن سر عقد باورم نمیشه الف شده باشه تموم زندگیم, ...ادامه مطلب

  • و اما مقصد آخر کربلا

  • قبل از اذان مغرب رسیدیم کربلاحین ورود زیارت عاشورا خوندیمو اولین دیدار روی پل بود حس خوبه دیدن گنبد حضرت در یک نگاهبعد از رسیدن به هتل سریع دوش گرفتم و لباس تمیز پوشیدم و راهی شدیم بعد از تفتیش پرده رو کنار زدم چشمم به گنبد و گلدسته ها افتاد موندم اصلا , ...ادامه مطلب

  • منی که کلی ذوق داشتم برای شیرینی ها

  • شیرینی های مجلس کم اومد خیلی خیلی زیاد ناراحت شدم حس خوبی نداشتم از این اتفاق مهمونا حدودا ۸۰ نفر بودن و من برای ۱۰۰ نفر تدارک دیدم اما نمیدونم چیسد یهو جمعیت شد از ۱۰۰ نفر هم بیشتر شد!!!! امشب شیفت شبم و تا پنجشنبه ی هفته ی بعد هیچ آفی ندارم همچین دلم صاف نیست برای مسافرت آخر ماه انگار آمادگی ندارم براش دلم میخواد یه چیزی بشه کنسل بشه یا من نرم یا نمیدونم خیلی حالم بده دلم گرفته اوضاع انگاری بهم ریخته و روبه راه نیست هربار که من درمورد رابطه ام با کسی حرف زدم دعوامون شد امروزم قبل از شیفت دقیقا سر هیچ و پوچ باهم بحث کردیم خسته ام خیلی خسته ام خسته از زندگی کردن میدونی شاید چون این زندگی هیچ ثمره ایی برام نداشته ازش خسته ام بگی حالا یه چیزی پیش اومده باشه که باب میل من بوده باشه چجوریه که همه تلاش میکنن و میرسن به چیزی که میخوان ولی من همیشه تلاش هام انگار یجوری بی جواب مونده تلاش های من بد بوده جور دیگه باید می بود دوباره دلم پره دلخورم مدام دارم اشک میریزم و نمیدونم چرا :(((( چشام میسوزه بخوانید, ...ادامه مطلب

  • والا بخدا

  • دلم تنگ شده بود برای اینجا برای خوندن نوشته هام و چیزایی که بهم گذشته یموقع میام اینجا و درمورد اتفاقایی که برام افتاده میخونم اصلا تعجب می‌کنم چجوری اون روزا رو گذروندم من :/ این ماه شیفتام یکم درب و داغون شد بگذریم دو روز اولی که آف بودم هم کاری نکردم اولین شیفت شبم سنگین بود با دکتر الی تا خود صبح مریض فرستاد همون شب خونه دوستم دعوت بودم تازه رفته بود تو خونه اش دعوت کرد و یه کادو اونجا پیاده شدم بعد از شیفت شب ، اولین شیفت صبح هم جنجالی بود که اون شب هم جایی دعوت بودم تو راه باد خورد به کله ما و کله پا شدیم شیفت پنجشنبه که عالی اصلا مخصوصا که الف اومد دنبالم ولی گیج خواب بودم یکم حالت سرماخورده هم داشتم حالا باز فردا ببینیم خدا چی میخواد خدایا خیلی دوست دارم ❤️ بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پنجره فولاد رضا برات کربلا میده

  • هر کی میره به کربلا از حرم رضا میره روز آخری که رفتم حرم، مداح حرم همه اش اینو میخوند چشام اشکی شد هی میگم و بغض میکنم براش , ...ادامه مطلب

  • بازی های کودکی

  • یادمه ابتدایی بودیم چه بازی هایی میکردیم شیفت شبی چه دلم برا اون بازی ها تنگ شد یکیش پی پی پینوکیو پدر ژپتو هی گو گو گربه نره روباه مکار هی مرده طلبکار هی الکم دلکم مثل چرخ و فلکم دست دست دست پا پا پا جا عوض یا بازی الیسا الیسا جینگله الیسا هی جینگلسه جینگلسه جینگله الیسا هی :)یعنی چی واقعا این الفاظ خدایا انقد خندیدم دلم درد گرفت یا مثلا یه بازی بود یه سنگ پرتاب میکردیم باید از زیر پای اونی که وسط بود بگذره :/ یه بار سر این قضیه شیشه کتابخونه رو شکستیم :))) گرگ بازی و هفت سنگ و وسط بازی و گرگم به هوا خدایا چقدر دلم برا بچگیم بیشتر تنگ میشه هرچقدر بزرگتر که میشم بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شده اینجوری بشی؟؟؟

  • دلم یه چیزی میخواد ولی نمیدونم چی :/ اصلا نمیدونم باید خوراکی باشه باید پوشیدنی باشه باید گشتنی باشه آیا؟ خلاصه که اینجوری:( :), ...ادامه مطلب

  • من واقعا خسته ام

  • خسته ام و استرس دارم خیلی خسته ام ☹️, ...ادامه مطلب

  • چی بگم والا

  • فکر کنم خیلی وقته چیزی ننوشتمآغاز سال جدید تا الان عجیب و غریب بودکلی حرف دارم ولی گوش شنوایی نیست برام:)آدم دلش میخواد وقتی با یکی هم حرف میزنه مثل آدم به حرفاش گوش بده یجوری که پشیمون نشه بگه ای کاش نمیگفتم درک کنه جواب بده والا بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دو روز باقی مانده

  • دو روز دیگه ماه رمضون امسال هم تموم میشهو امشب آخرین شیفته فروردین ماهو اما بعد از این داستان اردیبهشت شروع میشهفروردین امسال شروع متفاوتی با سالهای قبل برای من داشتامسال لحظه ی سال تحویل رو در بیمارستان و در کنار همکارانم شروع کردمو اولین سحر ماه رمضون هم در بیمارستان بودمعید امسال برای من فقط شیفت‌های پشت سر هم بود بدون استراحت۱۶ ام به مناسبت ولادت امام حسن مجتبی علیه السلام شیفت خودم رو جابه جا کردم با همکارم تا بتونم افطاری مهمون سفره حضرت باشم و خداروشکر واقعا شب قشنگی بوداولین شب قدر امسال هم بیمارستان بودمولی دو شب قدر باقی مونده مثل سالهای قبل خونهیادمه تا قبل از این شب های قدر سال آخر دانشگاهم با دوست عزیزم مسجد دانشگاه بودیم که چقدر حال و هوای خوب و دلچسبی داشتاین ماه خیلی سر اینکه برنامه ام چرا اینجوریه حرص خوردم ولی میدونستم تموم میشه :)ولی روسیاهیش می مونه بقول همکارم , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها