خاطره 1

ساخت وبلاگ
امروز با یک وضعیت وحشتناک خوابالو و غرغر از خواب بیدار شدم و آماده برای رفتن به بیمارستان -_- توی مسیر هم کتاب به دست برای امتحان و اینا که اصلا نشد بخوابم! 

هیچی آقا ما رسیدیم و سوپروایزر  امتحان گرفت و مرخصمون کرد ماهم گفتیم بریم بیرون یه صبحونه مشتی بزنیم 

اول رفتیم یه کافه خیلی باکلاس که هنوز باز نشده بود و روبه روی کافه یه جای به نسبت درب و داغون بود که از بیرون چنگی به دل نمیزد :) ما رفتیم و من خواستم کله پاچه سفارش بدم که هنوز آماده نبود! 

بالاخره املت رو سفارش دادیم و خانومه گفت تشریف می برین بالا؟ 

ما هم گفتیم بالا هم داره گفت بله با آسانسور تشریف ببرید طبقه سوم 

رفتیم داخل و دیدیم واااو اونجوریام که فکر میکردیم نبود :) طبقه سوم فضای باز بود پر از کااااج پر از گل پر از سرسبزی یعنی فوق العاده بود و املت حسابی چسبید :))) جای همه شما خالی ها 

پ.ن. با اینکه بچه شمالم و محل زندگیم سرسبز ولی باز هم با دیدن سرسبزی و درخت و گل به وجد میام ^-^ 

darkness...
ما را در سایت darkness دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shapparo بازدید : 175 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 18:24