متنفرررررررم از این طرز تفکر پوسیده و آشغال

ساخت وبلاگ

جمعه بود و فرداش آخرین روزی بود که برای کار رفتم مرکز انتقال خون

من نمیدونستم فردا آخرین روزی هست که میرم و قراره کارم درست بشه

موقع برگشتن تو ماشین یهو دیدم از طرف کارگزینی باهام تماس گرفته شده و فهمیدم موافقت کردن برای توقف

نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت فقط میدونستم نمیخواستم اونجا باشم و اونجا جای من نبود

و الان اینجام ! خیلی چیزا عوض شد از پارسال تا الان

خیلی اتفاقا افتاد

خیلی روزای سخت تری رو گذروندم

خیلی خون دلها خوردم

اتفاقات خوب هم افتاد اون وسط

روزای شیرینی ولی پر از استرس

اتفاقاتی که حتی فکرشون هم نمیکردم

جایی برای کار رفتم که مطلقا به ذهنم خطور نکرده بود

زندگی واقعا عجیب و غریب و پیش بینی نشده اس

پارسال برای بهتر شدم اوضاعم با تمام قدرتم جنگیدم

با اوضاع افتضاح روحی چند ماه بدون اینکه صدام دربیاد و کسی بفهمه و درکم کنه زندگی کردم

دست و پا زدم که خودم خودمو از اون شرایط بشدت بد روحی نجات بدم

که برسم به اینجایی که دونفر دیگه تصمیم بگیرن من چه روری باید سرکار باشم یا نباشم

شیفت شب سال تحویل بخوره به نام من

از نظر اونا چون من یه دختر مجردم پس زندگی ندارم

پس وقتم آزاده

پس هر کجا زنگ زدن باید پاشم برم سر شیفت

متنفررررررررررم بخاطر این طرز تفکررررررررر

چون دخترم

چون مجردم حق اینو ندارم

حالم از همتون بهم میخوره

که اینجوری با روان آدم بازی میکنین

darkness...
ما را در سایت darkness دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shapparo بازدید : 86 تاريخ : دوشنبه 1 اسفند 1401 ساعت: 15:33