اولین شیفت شب این ماه

ساخت وبلاگ

پارسال این موقعا بشدت درگیر بودم کارم رو درست کنم تا بتونم هرچه زودتر برای بیمارستان ثبت نام کنم

خب الان چهار ماهه از بیمارستان اومدنم میگذره و شیفت شبم

خب که چی؟

چیشد الان؟ :/

چقدر من حرص خوردم

آخرش که چی؟

یادمه قبل از سال جدید یه حسی داشتم که چندان خوشایند نبود

مدام درحال فرار کردن از اون حس بودم

احساس افسردگی شاید!

چمبره زده بودم رو یوتیوب و کلیپ های مدگل و جیدال و بعدشم سپی و نیلو رو می دیدم

از ۱۵ ام که موفق شدم هم کار ثبت نامم درست کنم و دوره آموزشی بخرم خیلی میخواستم برنامه بریزم برای آموزش زبان و فلان و بهمان

طبق سال‌های قبل مهمونم داشتیم :)

تا هفته ی اول عید که مهمونا برن انگار زیادی سرگرم بودم

چقدر لحظه ی سال تحویل ۴۰۱ برام قشنگ بود انگار همین دیروز بود

چشام اشکی شد

هفته ی دوم عیدم هر جوری بود گذشت و ماه رمضون اومد

با شروع ماه مبارک دوباره برنامه هام بهم ریخت :))

خودم بهم ریختم

اولین ماهی بود که دعای جوشن رو کامل خوندم و لذت بردم

بعد هر چی به آخر ماه نزدیکتر می‌شدیم بیشتر حالم بدتر میشد

چقدر سخت گذشت اون روزا و اون شبا

حدودا یه هفته ایی از عید فطر گذشته بود

برنامه تهرانم کنسل شد

ولی برنامه مشهد ردیف شد

ناراحت از کنسلی تهران

بدون هیچ حسی برای رفتن به مشهد

تمام تلاشمو کردم سعی کنم از سفر لذت ببرم

حواسم نبود امام رضا باید بطلبه که بتونی وارد حرم بشی

بدون هیچ حسی وارد حرم شدم

ولی انگار به محض وارد شدن

اون حس خوب تمام وجودمو گرفت

منی که هیچ حسی نداشتم

رسیدم به پنجره فولاد زااااااار زدم

انگار تو آغوش مهربون ترین آدم کره ی زمین حل شده بودم

انگار رها شده بودم اصلا یادم نمی اومد چرا حالم خراب بود

چقدر خوب بود :((((

darkness...
ما را در سایت darkness دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shapparo بازدید : 80 تاريخ : يکشنبه 21 اسفند 1401 ساعت: 22:50